فراز: امروز برامون تو مهد کودک قصۀ امام حسینو گفتند.
بلافاصله ابروهاش رو یک کم بالا برد و همزمان چشماش رو برای نشون دادن غم وناراحتی یک کم کوچیک و رو به پایین کرد و ادامه داد: طفلک امام حسین!
من: اِ، قصۀ امام حسین، برای منم تعریف کن
فراز آب دهنش رو قورت داد وگفت: ایکی بود، ایکی نبود-( اصولاً پسرکم با این مدل یکی بود یکی نبود گفتن حال میکنه!)- یه امام حسین بود که خیلی آدم خوبی بود. ولی یه آدمایی بودند که خیلی بد بودند.
بعد طوریکه انگار یادش اومد یه چیزایی رو یادش رفته، از من پرسید: اسمشون چی بود اونا؟ اون آدم بدا؟
من: یزید؟
فراز: نه
من: شمر؟
فراز: نه، اینا که نه!
من: مردم کوفه حتماً!
فراز با عصبانیت: نه، اینا نه. اونایی که با گِل مجسمه درست میکنند
من بعد از کمی فکر: آها، بت پرستا!!
فراز: آره، همونا!
بعد آب دهانش رو دوباره قورت داد و گفت: آره، این بت پرستا خیلی امام حسین و اذیت می کردند. امام حسین هی بهشون می گفت (در حالیکه لحن عصبانی به خودش گرفته بود) این کارا رو نکنید. مجسمه خوب نیست. ولی اونا می گفتند نه ، همینا خیلی خوبند. بعد، یک روزی، این مجسمه ای ها ، یه آتیش بزرگ درست می کنند و امام حسین رو میندازند تو آتیش. ولی... ولی وقتی امام حسین می ره تو آتیش، همۀ اون آتیش بلند، گل میشه، چمن میشه، بلبلا میخونند، اصلاً آتیش نمی سوزونه امام حسینو. چون میدونی؟ دیگه آتیش نبوده که، گل بوده. بعد هم امام حسین خوشحال میشه و اون بت پرستا می فهمند که کارشون اشتباه بوده!
من: آفرین!، ولی مطمئنی این قصۀ امام حسین بوده؟!
فراز:آره
من: ولی من قصۀ امام حسین و برات گفتم. اینی که تو گفتی قصۀ حضرت ابراهیم بوده
فراز: نه، اینم قصۀ امام حسین بوده. می دونی آخه؟ ما چند تا امام حسین داریم. اونی که تو گفتی یکیش بوده، اونی که من گفتم هم بوده، چند تا دیگه هم هست!!
تو جواب کم نمیاره که!
**
پی نوشت : می بینم که وبلاگ گلمریم و مامان نورا هم به جمع فیل تری ها پیوستند. هفتۀ پیش وبلاگ صبا هم برای من فیل تربود! الانو خبر ندارم، بابا، انقدر از بچه و پوشک گیری وکار و خستگی و ترافیک و قرار وبلاگی و این مسائل نظ ام برانداز ننویسید دیگه!
پی نوشت دوم: کیمیا هم که برای من فیلتره! برم ببینم کیا دیگه هستند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر