تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

فراز وگذشت زمان و ترس

1-فراز هنوز مفهوم بزرگ شدن رو نفهمیده. شایدم بهتره بگم مفهوم زمان و گذشت زمان رو درست نفهمیده. هنوز نمیدونه به آسونی نمیشه بزرگ شد و اصلاً هم دیگه نمیشه کوچیک شد. در عرض چند دقیقه بزرگ شدنش به صورت بابا یا مامان ، مغازه دار یا پلیس شدنش میتونه تغییر کنه به کاملاً نی نی شدن.
وقتی جایی میریم که بچۀ کوچکتر از فراز دارند یا خیلی کوچکتر در حد نوزاد،وقتی میاد خونه میگه حالامنم کوچیک شدم، اونوقت نه راه میخواد بره و نه درست حرف میخواد بزنه (ادای گریۀ بچه رو درمیاره) چون مثلاً کوچک شده!. دیروز هم موقع خواب برگشت و گفت " من وقتی کوچک شدم، تو به من شیر بده ، باشه"!.
وقتی هم جایی میریم که بچۀ مدرسه رو دارند، این آقا هم بی مقدمه شروع می کنه و میگه "منم مدرسه میرم، کلاس دومم، فردا میرم دانشگاه، بعدش میرم مهد کودک"!!. حین گفتن اینها سرشو تکون میده و با یه اداهایی این رو میگه که هیچکس دلش نمیاد بهش بگه نه اینطوری نیست. (لازم به گفتنه که ما اسم دانشگاه رو تا اونجا که یادمه هنوز براش نیاوردیم!)
من نمیدونم چکار کنم که مفهوم حال و آینده و گذشته و بزرگی و کوچکی رو بفهمه. احتمالاً خودش کم کم متوجه میشه. اینطور نیست؟
**
2-از اینکه انقدر آسون میگیره زندگی رو ، متعجب میشم. نمونه اش چند روز پیش بود. تو یک اسباب بازی فروشی دست گذاشت روی یه ماشین بزرگ که یک میلیون و خورده ای قیمت داشت و گفت اینو برام بخر. اولش گفتم که نه نمیشه. دوست هم نداشتم که حواله ش کنم به بعد که بد قول بشم پیشش. اونهم مدام میپرسید چرا نمیخری؟ منم گفتم که چون جا نداریم. بعد اون گفت میزاریم پشت ماشین تو پارکینگ، بعد من گفتم آخه اینا گرونه، فراز هم گفت : خوب من ماشین گرون میخوام. من گفتم : آخه پول نداریم. اونهم بی معطلی برگشت و گفت : خوب میریم از بانک میگیریم. بانک همیشه به ما پول میده!!و من توضیح میدم که آخه ما چیزای بیشتری و مهم تری میتونیم با پولای بانک بگیریم مثلاً فلان و بهمان. بعدش فراز میگه خوب اونها رو هم بگیرم. این ماشین رو هم بگیریم !.
و من عاجز میشم.
اگه بخوام ارزونترش رو براش بخرم، ممکنه قبول نکنه، در ضمن خونۀ ما فضای مانور زیادی بای ماشین بازی نداره و بهتره بیرون بازی کنه که اونهم با این هوای سرد امکان نداره. در کنار همۀ اینها، با خودم فکر می کنم اگه من هرچی بخواد رو از الان براش تهیه کنم، بزرگ که شد چطوری میتونم از عهدۀ خواسته هاش بربیام؟ چجوری با همین اینها که داره راضی نگهش دارم؟
3-چند روز پیش فکر میکردم برای اینکه ترسش از حشرات بریزه چکار کنم. میتونم اواخر اسفند که هوا خوب میشه بریم و تو حیاط سبزی و گل بکاریم و در همین حین حتماً کرم هم میبینه یا حشرات خاکی دیگه . من از کرم خوشم نمیاد ولی شاید بتونم اینطوری ترس خودم رو هم بریزم (همونطوریکه در مورد عنکبوت این کار رو کردم و تو پستهای قبل نوشتم) ولی هرچی فکر می کنم نمیتونم به خودم بقبولونم که به سوسک ها حتی نگاه کنم (سوسکهای چاههای فاضلاب که گاهی میان بیرون). این سوسکها یکی از کابوسهای بزرگ من هستند و به محض دیدن حتی شاخکشون جیغ من درمیاد. شاید یه روزی همینطوری سکته کردم. این هم میتونه به عنوان یکی از علل مرگ و میردر اثر سکته مورد برسی کارشناسان قرار بگیره!. انقدر که از سوسک میترسم، از مارمولک و هزارپا نمیترسم.
.
4-چند روز پیش فراز داشت برنامۀ رنگین کمون رو میدید. منم کارهام رو انجام دادم و رفتم پیشش نشستم. یه کارتونی رو داشت نشون میداد از زندگی شاه و فرح . فرح داشت به شاه غر میزد که چرا شب دیر اومده و این عکس زنهای مختلف چیه تو جیب و اطاق شاه! نتیجه گیری بچۀ همسن فراز از اینا چیه؟ حالا مثلاً خیلی از شاه بدشون میاد؟!
.
5- تو پست "امیدواری" در مورد یک کار پاره وقتی صحبت کرده بودم که از خیرش گذشتم. دیروزاز طرف همون شرکت بهم زنگ زدند و گفتند پنج شنبه اگه برنامم خالیه برم مورد اون پروژۀ کذایی باهاشون صحبت کنم. من تصمیم گرفته بودم که دیگه نروم ولی چون این دفعه به دو هفته ای که قبلاً وعده داده بودند که بهم زنگ میرنند نکشیده بود، مردد شدم وگفتم شاید متحول شدند!این بود که بهشون گفتم ببینم برنامم چطوره. امروز صبح با خودم کلنجار رفتم که حالا اگه دوباره این پروژه رو به بعد محول کنند، نهایتش رفتم و تسویه حساب کردم و با پولش اینشالاه یه پنت هاوس خریدم!. این بود که بهشون زنگ زدم و گفتم میام. حالا قراره فردا بعد از ظهر برم ببینم چی میشه!.
6- من همیشه دوست دارم بدونم کسی که پنت هاوس داره چه احساسی داره؟ خوش میگذره اون بالا تو اون گل و بلبلا؟ اونیکه مثلاً تو برج تهران (طبقه 56) همچین چیزی داره دیگه چیکار میکنه؟ من اگه جای اونا بودم نمیدونم چکار میکردم. شاید یه دوربین میگرفتم دستم و وضعیت جاده ها ی منتهی به شهر روبرسی می کردم یا مثلاً حدس میزدم رانندۀ این ماشین تو جاده لواسون دختر بوده یا پسر، شایدم با همون دوربین خونه های مردم رو دید میزدم ببینم چقدر مشنگند!
اگه آسانسور اینا خراب بشه چیکار می کنند. پنجاااااه و شیییییش طبیقه، گفتی و تموم شد!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

در مورد خریدن یا نخریدن ماشین تصمیم به خودت مربوطه ولی هیچ وقت به بچه نگو پول نداریم. گفتن اینکه پول نداریم باعث ایجاد احساس ناامنی در بچه ها می شود. می توانی بگویی که این را لازم نداریم. یا جا نداریم ولی نه اینکه پول نداریم. :)

ناشناس گفت...

مامان فراز جون. چقدر فعال بودی این مدت من اینترنت نداشتم. بزنم به تخته :) آخی... محمود هم هر چی میبینه بر میداره اصلا هم نمیپرسه میشه یا نمیشه! در مورد ترسیدن از حشرات که نگو من خدای ترس هستم. اینجا ما طبقه همکفیم و باغچه داریم زمستون و تابستون خونمون پر از مورچه های مختلفه. مورچه که میگم اندازه سوسک! مخصوصا تابستونها که من همش اعصابم بهم میریزه از این جک و جونورا! نمیدونم چطوری باید به محمود بگم که از این چیزا نترسه....
راستی تولد فراز هم مبارک...شاد باشی.

Google Analytics Alternative