فراز را که میخوابانم، رویش را می کشم و برای چند لحظه ای همینطوری نگاهش می کنم. بچه ها چقدر معصوم وزیبا و مظلومند موقع خوابیدن. من فکر می کنم یکی از لذت بخش ترین لحظاتی که مادرها می توانند فکر کنند به بچه ها بدون دغدغه های روزمره و اینکه شاید روزی که گذشته، روزی بوده که از دست این کوچولوی مظلومی که انقدر قشنگ خوابیده، به ستوه آمده بودند ، همین لحظه های تماشای دیدن بچه ها در خواب است.
نگاه می کنم به فراز خوابیدۀ معصوم و فکر می کنم به زندگیش، آینده اش، وظیفۀ خودم در قبال زندگی و آینده اش، نقشه می کشم، نقشه می کشم و برنامه می ریزم که چه کنم وظایف خودم رو در قبال پسرم به خوبی انجام بدهم و فکر می کنم و فکر می کنم و دست آخر به این نتیجه می رسم که بهتره وقت رو تلف نکنم و از همین حالا قسمتی از کارهای مربوط به او را انجام دهم. بلند می شوم، رویش را می بوسم و به آشپزخانه می روم وفکر می کنم به غذایی که فردا بتواند بخورد و دوستش داشته باشد، سعی می کنم اگر چیزی آماده کردنی است، آماده کنم تا فردا دچار سردرگمی نشوم.دستی به آشپزخانه می کشم و مرتبش می کنم تا فردا وقت بیشتری برای فراز داشته باشم. میروم پشت کامپیوتر و فکر می کنم که کدام کار مربوط به کار و درس را زودتر انجام دهم، به حقوق و پول فکر می کنم و اینکه چه کارهایی می توانم بکنم برای فراز با حقوق دریافتی از دسترنج خودم و چه می توانم به معلوماتش بیفزایم با بودنم در اجتماعی غیر از خانه.
کی می توانم این کار را تکمیل کنم، کی میتوانم اینهمه مطلب تایپ شده و جمع آوری شده در این زمینه را به صورت کتاب در آورم و ...
و چقدر سخت است قسمتهای مربوط به خودم، چون نمی توانم برنامه ریزی کنم زمانم را. زمانی که می توانم به خودم اختصاص دهم، مابین استراحتهای فراز به دست می آید و بس، اگر آنموقع خسته نباشم خودم هم. بعد فکر می کنم به اینکه زندگی مادران چقدر می تواند متناقض باشد، چطور می توان تعادلی به وجود آورد بین آرزوها و موفقیتهای بسیار ناچیز کاری وکسب درآمد حاصل از علم و تجربۀ خود و و راحتی و رسیدگی بیشتر به بچه ها و غنی کردن آنها از مهر و محبت خود. بعد غبطه می خورم به حال مادرانی که میتوانند تعادل به وجود آورند، هر چند من از چند و چون و ریز زندگی آنها اطلاعات دقیقی ندارم، از موفق بودن آنها تصویری مبهم پیش رویم است. یعنی فرزندانشان احساس کمبود محبتی نداشته اند؟ شوهرانشان چطور؟ یعنی همیشه کارهای شعلیشان را به نحو احسن انجام داده اند بدون تاخیر و بدون خطا و بدون عذاب وحدان از اینکه وظایف دیگرشان را به نحو احسن انجام نداده اند؟ خانه اشان همیشه مرتب است و برق می زند همه چیز؟ در کابینهایشان چیز اضافه ای وجود ندارد؟ بچه ها رشدشان خوب است؟ غذایشان را خوب می خورند؟ خوب بازی می کنند با هم؟ بچه های شادی دارند؟ صحبتهایشان با شریک زندگی، همیشه گل و بلبل بوده است وتشکرو تعریف؟
چگونه می توان هم به تمام نیازهای فرزند یا فرزندان و شریک زندگی پاسخ داد و هم در کارو شغل وعلم، انسانی پرفکت بود؟ اگر میتوان این موفقیتها را توام کرد، نباید از ساعات خواب و استراحت کمتر کرد؟ آنوقت خسته نمیشوند؟ فردایش این خستگی یک جورهایی عصبانیشان نمی کند؟ دادشان در نمی آِید؟
اصلاً چطور می توان کمتر خوابید؟ مثلاً 5 یا4 ساعت در شبانه روز به جای 7 یا 8 ساعت؟ غیر از کاستن ساعات خواب، راه دیگری هم هست؟ چرا من نمیدانم ؟ چرا من نمیتوانم؟ ....
فکر می کنم و فکر می کنم و لحظاتی بعد احساس می کنم پلک چشمانم سنگین شده است. نه انگار این خواب ، نمیتواند دست از سر من بردارد. فکر می کنم که بهتر است الان بخوابم و فردا با عزم بیشتری کار کنم . فردا حتماً زودتر از خواب بلند میشوم و فرداچه کارها که میشود کرد وفردا وقت عمل است و فردا.. .
قبل از خواب دوباره میروم و چهرۀ معصوم و مظلوم فرازخوابیده را میبینم و یکبار دیگر می بوسمش و همۀ آرزوها و دغدغه هایم در مورد او از ذهنم در آن لحظات از جلوی چشمانم رژه می روند.
پدر فراز هم خواب است و خرو پفش بلند است. فکر می کنم که چقدر راحت است فکرش، خوش به حالش!
سرم را روی بالش می گذارم و به کارها و برنامه هایم فکر می کنم و به ماردان و زنان موفق و زندگی آنها. هنوز به خواب نرفته ام که فکر می کنم چقدر خوب است که دفعۀ بعد به جای فکر کردن به زندگی ماردان و زنان موفق و اینکه چگونه تعادل به وجود آورد اند، یا تعادل در زندگی آنها واقعی است یا نه، به خودم و برنامه هایم فکر کنم . شاید آن لحظاتی که سپری می شوند برزندگی زنان موفق که نتیجه ای سازنده و شفافی هم از آن نمی توان گرفت، بشود چند سطری به نوشته ها و مطالب مربوط به کارم بیفزایم، شاید. ...
دیگر تنها چیزی که می چسبد خواب است و خواب و خواب..
پی نوشت: راستی شما زن موفقی هستید؟ همیشه خود را موفق میبینید یا فقط مختص به ساعات و لحظاتی از روز است این حس خود موفق بینی مثل حس خوشبختی ؟ اگر هستید چگونه تعادل به وجود آورده اید؟ اگر نه ، زن موفقی را می شناسید؟ آنها چگونه اند؟ اصلاً زن موفق را چگونه تعریف می کنید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر