تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

اندر احوالات من و من بی ادب!!

به نسبت مدت زیادیه که ننوشتم. خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟
این چند روز اخیر حالم خوش نبود. سرم سنگین، سرفه ای، چشمای قرمز، رنگ و روی زرد (که کماکان هستند این علائم با ذره ای بهبودی ). دو روزی را خانه بودم ولی بی حرکت و همش روی تخت ولو شده بودم. البته چند باری هم خواستم اینترنت بازی کنم . وبلاگ بازی ولی اینترنت هم دم در آورده بود. سرعتش شده بود 2 تا 7 KPS ، باورتان میشود. اصلاً نمیشد صفحه ای را باز کنم.
غذایم هم شده بود هر چیز آب پز. خلاصه که شده بودم عین جنازه ها، به آینه هم که اصلاً نگاه نمی کردم و کماکان نمی کنم، چون قزمیتی شده ام بی همتا. نه اینکه از این آنفلو آنزاهای جدید گرفته باشم که همراه با اسهال و استفراغند ها، نه، این نوع دیگری از آنفلوآنزاهاست که با حساسیتم که دارویش تمام شده است این روزها ، هما هنگ کرده اند که من را به زمین بزنند و بعد به این بی ریختی ام بخندند دو نفره و من را یک چند سالی پیرتر کنند. خلاصه که اینجوریا بوده است.
*
یادش به خیر جمعۀ هفتۀ پیش، بعد از اینکه کمی بهبودی حاصل شده بود وهنوز وارد فاز دوم بیماری نشده بودم، جو گیر شدم و کلی بساب و بشور راه انداختم. تختها و مبلها را همه جابجا کردم و زیرشان را دستمال کشیدم. توالت و دستشویی و حمام را برق انداختم و اووه کلی کار دیگر. الان فکر می کنم آنهمه انرزی کجا رفت.
دو روزاز این تعطیلات را رفتیم باغ و کوه با خانواده و اهل و عیال. من فقط عین مار مرده دراز کشیدم و هیچ کاری نکردم. انگار آن جو گیر شدن، همۀ انرزیم را به باد داده بود. در ضمن فردا باید قسمت دیگری از این پروژه ای که رویش کار می کنم را تحویل بدهم که هیچ کاری نکرده ام.
****
این ها را نوشتم که در تاریخ ثبت شود ولی از آنجا که دوست ندارم که هم شما هم تاریخ خیلی زنجموره هایم را بشنوید این است که میروم سراغ فراز.
چند روز پیش فراز از من پرسید:" جنابعالی یعنی جی؟"
من کمی فکر کردم و گفتم: جنابعالی همون" تو" هست منتها با ادبانه اش. مثلاً اگر بخواهیم با ادب باشیم پیش چند نفر بزرگتر که خیلی نمی شناسیممی گیم جنابعالی یا شما، دیگه اونجا نمیشه گفت تو، چون تو بی ادبیه"
فراز خیلی بی ربط برگشت و گفت :" آره مثل من و تو، من با ادبم، تو هم خیلی بی ادبی"!!!

***
مطلب پایین رو شاید بهتر باشه نخونید چون شاید خوشتون نیاد ولی اگر هم خوندید پیشاپیش بابتش گلاب به روتون و معذرت خواهی می کنم. من این مطلب رو بیشتر برای ثبت در تاریخ نوشتم که فراز چطوری بوده است.
من یاد داده ام به فراز که هروقت بادی از معده اش بلند شد و یا صدایی ایجاد شد باید معذرت خواهی کند و بگوید ببخشید و همین.
مدتی پیش خانۀ کسی مهمان بودیم و فراز هم اسباب بازیهایش را به اتاقی برده بود که بازی کند و در آن اتاق دختر جوان صاحبخانه هم کتاب میخواند. من هم نصف حواسم آنجا بود و نصف دیگرش هم در اتاقی که بودم.
یکدفعه دیدم، فراز برگشت و به آن دختر گفت :" بگوببخشید"!!
آن دختر هم انگار دست پاچه شده بود و ندانسته بود که چه بگوید و ظاهراً پرسیده بود که برای چه باید ببخشید بگوید.
من هم هنوز نفهمیده بودم که فراز چرا همچین چیزی میخواهد!
فراز هم شروع کرد به بلند بلند وشمرده توضیح دادن که : آدم وقتی گ وز میده باید بگه ببخشید، نمیشه که گ وز بدی و نگی ببخشید.
آن دختر هم ظاهراً ببخشید گفت که دوباره صدای فراز بلند شد : "حالا شد، مرسی"
و بعد به بازیش ادامه داد، انگار که خیا لش راحت شده باشد و من هم از خنده منفجر شده بودم و سعی می کردم به روی خودم نیاورم.
*
یکبار دیگر هم وقتی خانۀ خودمان بودیم،و من در آشپزخانه بودم و فراز در اتاقی مشغول ماشین بازی بود، فراز را دیدم که بدو بدو آمد پیش من و ببخشید ببخشید پشت سر هم می گفت و من بعد از دقایقی تازه متوجه شدم قضیه از چه قرار است!!
* به فکرم که عبارت دیگری را جایگزین این عبارت کنم مثلاً یک شماره!!
پی نوشت: ببخشید که نوشته هایم این روزها بسیار در پیتی است.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative