تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

ف ی ت رینگ و حساب کتابهای من برای مهد!

بلاگ اسپات هم ظاهراً ف ی ل ت ر شد. منکه نمی تونم وبلاگ خودم رو ببینم و اون صفحۀ " وبلاگ مورد نظر ف ی ل تر است" رو میبینم. همینطور وبلاگ خانم شین و نونوش و بانوی دو چشم رو هم که بلاگ اسپات هستند، این مدلیه برای من و نمیتونم ببینمشون. ولی ظاهراً یادشون رفته خود بلاگر و دم و دستگاهش ررو ف ی ل تر کنند و من اینطوری موفق به نوشتن این شرح حال شدم. دلیل این کارشون رو اصلاً نمیتونم بفهمم، همونطوریکه دلیل ف ی ل تر بلاگ رولینگ رو هم نفهمیدم. روزمرگیهای من که ستونی رو به لرزه نمی اندازه مطمئناً، اینه که حدس میزنم شاید حسود بازیهای این بلاگفا و پرشین بلاگ باشه.
***
مدتی بود دنبال مهد کودک برای فراز میگشتم. به بعضی از مهدهای دور و بر سر زدم و به تعریف بعضی از دوستان از بقیۀ مهدها قناعت کردم و دیگه ندیدمشون. از مهد آو*ین خوشم اومد. حیاطی دلباز با گل و درخت داشت، یک طبقه بود. شاد درستش کرده بود. مربیهاش مهربون بودند و ظاهراً با بچه ها ازتباط خوبی برقرار میکردند. اتاق مدیر، در حقیقت اتاق خاصی نبود و در واقع همون حال یا نشیمن مهد و تو مرکز مهدبودوهرکسی که میخواست از جایی به جای دیگه بره، از جلوی مدیر مهد مانور میداد و اون میتونست همه جا رو کنترل کنه. از در حیاط هم که وارد میشدیم ، مدیر ما رو میدید و به استقبالمون می اومد و با بچه ها دست میداد و احوالپرسی میکرد. ولی تعداد بچه های تحت پوشش مربی زیاد بودند که شاید به دلیل مناسب بودن هزینۀ این مهد نسبت به جاهای دیگه و کیفت نسبتاً خوب اون بود (البته گروه سنی فراز حدوداً ده یا یازده تا بچه داشت که به نظرم شلوغ بود ولی بعد شنیدم که تا 14 تا مجازه از نظر سازمان بهزیستی). گروه سنی بالاتر تعدادشون زیادتر بوده و این بوده که پدرو مادرها اعتراض کرده بودند و دو تا کلاس تشکیل شده بود. مربی که گروه سنی فراز به اون گروه تعلق میگرفت رفتار خوبی با بچه ها داشت ( حداقل تا اونجا که من دیدم). تو بازیها سعی میکرد همه رو مشارکت بده و به همه توجه داشت.
برنامه هایی مثل گل بازی و خمیر بازی و لگو سازی و کتاب خونی و شعر خونی و نقاشی با وسایل مختلف (بنا به گفتۀ مدیر و مربی) برنامه های هرروزشون بود. تا اونجا که من متوجه شدم، برنامۀ خواب به هیچ عنوان ندارند و این خوبه ( البته اینو هم بگم که بچۀ کوچکتر از 2.5 سال من اونجا ندیدم و ظاهراً زیر این سن قبول نمیکردند). آب بازی تو حیاط و تو حوضچه های کوچیک حیاط هم از برنامه های تابستونیشون بود. به اضافۀ آموزش زبان که گفته میشد مهد ما دو زبانه است! (من فقط وقتی مربی لاک پشت رو به بچه ها نشون میداد و اسمش رو به زبون انگلیسی گفت، متوجه این موضوع شدم!). تو روزهای خاص برنامه های خاص آموزشی هم تو اشل کاریشون داشتند مثلاً روز محیط زیست یا روز معلولین و..
برنامۀ بچه های بزرگتر آموزش کامپیوتر و نقاشی و .. بود. یک روز از دوروزی که ما اونجا رفتیم به ناهارشون هم رسیدم. یک آلاچیق درست کرده بودند زیر سایۀ درختها تو حیاط و صندلیهای کوچیک رو دور میز چیده بودند. عذای اونروزشون عدس پلو بود که فراز هم مشارکت کرد و غداش رو تا آخر خورد (اتفاقی که کمتر تو خونه می افته).
خلاصه که اینطوری بود و به نظرم در کل خوب بود ( حداقل تا اونجا که من دیدم) . این مهد به نسبت مهدهای دیگه هزینۀ مناسبی داشت ولی باز هم به نظر من زیاده. نمیدونم به نظر شما 220 هزار تومان در ماه با اضافۀ خرجهای دیگه ای که به مناسبت کلاس و بازدید و اردوها و.. میگیرند، زیاد نیست. البته این منطقه، مهدهای 360 هزار و 400 هزار تومانی هم داره که دیگه من طرفشون حتی نرفتم و ظاهراً مربیهای Native دلیل بالابردن هزینه هاشونه و اینکه مهد خیلی دوزبانه است و این بساطها!.
درسته که ما بهترین چیزها رو می خواهیم که به بچه ها بدیم، ولی هرچی فکر می کنم منصفانه نمیبینم این هزینه هارو. نمیدونم اگه سرکار برم چقدر حقوق میگیرم. اگه بالای 600 هزار تومان باشه که خوب، میتونم انقدر هم برای مهد بچه هزینه کنم، ولی اگر کمتر باشه، چیزی برای خودم باقی نمی مونه به جز خستگی کارو بی حوصله بودن و از دست دادن ساعتهایی که میتونستم با بچه ام باشم.
من یکی از دوستام، با مدرک لیسانس حدود نه سال تو یه شرکت ، اونهم نه کاملاً دولتی، بلکه نیمه خصوصی مشغول کاره و ماهی حدود 600 هزارتومان میگیره. یعنی یه فوق لیسانس با سه سال سابقۀ کاری که میتونه مرتبط باشه و یا نباشه، بیشتر از این میگیره؟
من تو همین جستجوهام برای مهد کودک، به مهد یکی از بیمارستان و دانشگاههای دورو بر هم سرزدم. البته فقط مهد برای کارمندهای اونجاست و خوب من هم ازیک سری چیزها تو اونجا خوشم نیومد ( مثلاً علی رغم حیاط بزرگ و دلبازو سر سبز که بچه ها کلی توش میتونستند انواع و اقسام بازیها رو بکنند و انواع و اقسام وسایل بازی که تو مهدهایی که درحقیقت یه خونه بوده، اصلاً نمیتونه وجود داشته باشه ، مربیهای بی خیالی داشت که نشسته بودند و اگه بچه ای با بجۀ دیگه دعوا میکردند، بهش میگفتند: ای بچۀ بد!! بیا اینجا بنشین تا ننبیه بشی! برای خودشون بی خیال نشسته بودند و درددل میکردند، خیلی هم خوب به دلیل دولتی بودن مرتب و رنگی نبودند، مهد هم همینطور، یه سالن بزرک بود عین مدرسه و هر گروه سنی تو یه کلاس خاصی بودند ، خیلی رنگ و وارنگ نبود وحتی دلگیر بود به نظرم). ولی خوب یکی از حسنهاش برای مادرها و بچه ها این بود که نزدیک هم بودند و هروقت دلشون تنگ میشد، میتونستند همدیگر رو ببیند. و یکی دیگه از مزیتهاش هم این بود که یک هشتم درآمد مادر برای مهد صرف میشد!.
با خودم فکر میکردم ، اگه یک چهارم درآمد مادر هم گرفته میشد وبه وضعیت مربی ها و شاد کردن محیط و رنگ و بارنگ کردن اون پرداخته میشد، دیگه نور علی نور بود.
به نظر من هزینۀ یک چهارم و یا دیگه حداکثر یک سوم منصفانه است ولی نه نصف و یا بیشتر حقوق با این هزینه های سنگین و رو به رشد زندگی.
*
یک دانشگاه دیگه ای هم هست اطراف خونۀ ما، که قراره یک مهد خیلی اصولی بزنه ( اونطور که کارمنداش می گفتند) و بخش خصوصی هم اینوخریده و اینه که کاملاً متعلق به اون دانشگاه نیست ولی هنوز افتتاح نشده . امیدوارم که اون بتونه برای من کارساز باشه!
**
باز فیلم یاد هندوستان کرده. مهدهای هلند عالی بودند، طوریکه بچه هایی که ما میشناخیتم( حتی ایرانیها به هر حال با مشترک نبودن زبان) ثانیه شماری میکردند برای رفتن به مهد و از اینکه روز تعطیل نمیتونستند برند، کلی ناراحت میشدند، اونوقت هزینه شون بیست یورو بود( بنا به گفتۀ دوستان) که حتی پول غذای پرکیفیتشون هم نمیشد. فکرش رو بکنید، بیست یورو، برای مادری که حداقل حداقل هزار و چهارصد یورو میتونه درآمد داشته باشه. در ضمن علاوه بر حقوقی که مادر یا پدر میگرفت، دولت به ازای هر بچه، هر ماه دویست و خورده ای یورو میداد( حتی به ایرانیهای مقیم )!
آدم دردشو به کی بگه مادر؟
**
این پست رو من نوشتم و پابلیشش می کنم ولی خودم که نمیتونم ببینم (آیکون ناراحت) . ولی همونطور که گفتم کامنتها رو میتونم ببینم تو هالواسکن.
پی نوشت: تو این پست خیلی فاعل و مفعول و فعلها رو قاطی کردم و خیلی پراکنده شده به گمانم. انگار دنبالم دویده باشند (آیکون شرمندگی).
پی نوشت دوم: من الان بعد از خوابوندن فراز اومدم ببینم هنوز فیتلرم، دیدم خوشبختانه نیستم، نمیدونم فردا صبح هم میتونم بگم خوشبختانه یانه، امیدوارم که این خوشبختانه گفتن تداوم داشته باشه.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative