برف بازی
با فراز جمعه هفته پبش، قبل از برفهای سنگین اخیر، به همراه دایی ها، تله کابین رفتیم. فراز کلی کیفور بود و یا میخواست لیز بخوره، یا با برف به ما بکوبه. البته کوبیدن برف فراز به این صورته که: با دست برف رو میگیره بعد همون دست برفیش رو انقدر مییاره نزدیک ما( چیزی حدود 5 سانتی متری)، بعد برف رو میپاشه سمت ما، کلی احساس باحال بودن بهش دست میده. بعد از هر باربرف کوبیدن!! هم به ما میگه:" به فراز بگو شیطون چی کار می کنی". وقتی هم ما جمله درخواستی را میگیم، با صدای بلند میخندید و به اصطلاح خنده های شیطانی از خودش در میکرد.
وقتی ما میخواستیم برگردیم هم می گفت: نریم، من میخوام برف کاری کنم!!!.
معذرت خواهی فراز
چند مدت پیش هم خونه مادربزرگش، طی یک اقدام عجیب و بیسابقه، دست پسرخالۀ هفت سالش رو گاز گرفت، خیلی به پسرخالش برخورد . هرچند فراز کلی" بخشید*، بخشید" گفت ، ولی ظاهرا این تو دل پسرخاله موند. حالا هروقت من با خاله اش تلفنی صحبت می کنم، میاد گوشی را از من می گیره و بعد ار چاق سلامتی میگه: من دیگه دست علی رو گاز نمی گیرم، میخوام بیام بوس کاریش کنم!!!.
* ببخشید
فراز عاشق بچه ها
تقریبا دو ماه پیش بود که ما مجددا خونه مادربزرگش بودیم و پسرخاله و پسرداییش هم اونجا بودند. فراز اصولا با اینها خیلی حال میکنه و اونها رو بعنوان بهترین دوستاش میشناسه. وقتی هم اونها رو میبینه ، به شتاب میره که اونها رو بغل کنه، حالا بماند که اونها تو بغل این آقا جا نمی شوند. موقع غذا خوردن بود و سفره پهن شده بود که دیدم فراز سرش رو گذاشته رو بازوی پسرخالش وبا مهربونی لبخند میزنه، همه گفتند" اینها رو ببینید" بعد فراز برگشت و گفت: آخه من بچه خا* رو خیلی دوست دارم.( همونطوری که بالا گفتم این پسرخاله هفت سالشه!!).
*بجه خا: بجه ها.
مزاحمت برای فراز
دیشب قبل از خوابوندن ، فراز رو بردم دستشویی، مسواک زد، بعد هم بهش آب دادم. بعد گذاشتم رو تختش و براش قصه گفتم، دیدم هنوز نخوابیده، یه قصۀ دیگه هم گفتم. دیدم نخیرهیج افاقه نمی کنه. بعد گفتم حالا دیگه باید چشمامون رو ببندیم و بخوابیم.دو سه دقیقه ای گذشت، دیگه خودم همونجا کنار تخت فراز خوابم گرفته بود که بکدفعه گفت : مامان من جیش دارم. دوباره بردمش دستشویی. دوباره خوابوندم و روش رو کشیدم. بعد از یکدقیقه گفت : من آب میوه میخوام. بهش گفتم" باشه آب میوه میارم ولی دیگه باید بخوابی، چون من باید به کارام برسم. اون هم قبول کرد.
آب میوه رو که براش آوردم، خورد . مدام هم " به به و به به " میکرد. بعد گفتم من دیگه رفتم. گفت " باشه برو، شب به خیر!!" . بعد از چند دقیقه که من از اتاق بیرون اومدم یادم افتاد که انگار روش رو نکشیدم. رفتم تو اتاقش. دیدم هنوز بیداره. من رو که دید گفت: چرا اومدی؟؟ چرا انقدر مزاحم من میشی؟!!.
پ ن: من نمیدونم چرا انقدر از طولانی نوشتن خوشم میاد.
با فراز جمعه هفته پبش، قبل از برفهای سنگین اخیر، به همراه دایی ها، تله کابین رفتیم. فراز کلی کیفور بود و یا میخواست لیز بخوره، یا با برف به ما بکوبه. البته کوبیدن برف فراز به این صورته که: با دست برف رو میگیره بعد همون دست برفیش رو انقدر مییاره نزدیک ما( چیزی حدود 5 سانتی متری)، بعد برف رو میپاشه سمت ما، کلی احساس باحال بودن بهش دست میده. بعد از هر باربرف کوبیدن!! هم به ما میگه:" به فراز بگو شیطون چی کار می کنی". وقتی هم ما جمله درخواستی را میگیم، با صدای بلند میخندید و به اصطلاح خنده های شیطانی از خودش در میکرد.
وقتی ما میخواستیم برگردیم هم می گفت: نریم، من میخوام برف کاری کنم!!!.
معذرت خواهی فراز
چند مدت پیش هم خونه مادربزرگش، طی یک اقدام عجیب و بیسابقه، دست پسرخالۀ هفت سالش رو گاز گرفت، خیلی به پسرخالش برخورد . هرچند فراز کلی" بخشید*، بخشید" گفت ، ولی ظاهرا این تو دل پسرخاله موند. حالا هروقت من با خاله اش تلفنی صحبت می کنم، میاد گوشی را از من می گیره و بعد ار چاق سلامتی میگه: من دیگه دست علی رو گاز نمی گیرم، میخوام بیام بوس کاریش کنم!!!.
* ببخشید
فراز عاشق بچه ها
تقریبا دو ماه پیش بود که ما مجددا خونه مادربزرگش بودیم و پسرخاله و پسرداییش هم اونجا بودند. فراز اصولا با اینها خیلی حال میکنه و اونها رو بعنوان بهترین دوستاش میشناسه. وقتی هم اونها رو میبینه ، به شتاب میره که اونها رو بغل کنه، حالا بماند که اونها تو بغل این آقا جا نمی شوند. موقع غذا خوردن بود و سفره پهن شده بود که دیدم فراز سرش رو گذاشته رو بازوی پسرخالش وبا مهربونی لبخند میزنه، همه گفتند" اینها رو ببینید" بعد فراز برگشت و گفت: آخه من بچه خا* رو خیلی دوست دارم.( همونطوری که بالا گفتم این پسرخاله هفت سالشه!!).
*بجه خا: بجه ها.
مزاحمت برای فراز
دیشب قبل از خوابوندن ، فراز رو بردم دستشویی، مسواک زد، بعد هم بهش آب دادم. بعد گذاشتم رو تختش و براش قصه گفتم، دیدم هنوز نخوابیده، یه قصۀ دیگه هم گفتم. دیدم نخیرهیج افاقه نمی کنه. بعد گفتم حالا دیگه باید چشمامون رو ببندیم و بخوابیم.دو سه دقیقه ای گذشت، دیگه خودم همونجا کنار تخت فراز خوابم گرفته بود که بکدفعه گفت : مامان من جیش دارم. دوباره بردمش دستشویی. دوباره خوابوندم و روش رو کشیدم. بعد از یکدقیقه گفت : من آب میوه میخوام. بهش گفتم" باشه آب میوه میارم ولی دیگه باید بخوابی، چون من باید به کارام برسم. اون هم قبول کرد.
آب میوه رو که براش آوردم، خورد . مدام هم " به به و به به " میکرد. بعد گفتم من دیگه رفتم. گفت " باشه برو، شب به خیر!!" . بعد از چند دقیقه که من از اتاق بیرون اومدم یادم افتاد که انگار روش رو نکشیدم. رفتم تو اتاقش. دیدم هنوز بیداره. من رو که دید گفت: چرا اومدی؟؟ چرا انقدر مزاحم من میشی؟!!.
پ ن: من نمیدونم چرا انقدر از طولانی نوشتن خوشم میاد.
پ ن 2: من هنوز نمیدونم چرا همه چی اینجا مینویسم (یا وقتی از "ورد" اینجا تایپ می کنم، ، ولی وقتی تو صفحه اصلی میاد،نقطه ها و علامتهای تعجیبی که آخر خط بوده ، اول خط ظاهر میشه. اگه کسی از همون دو یا سه نفری که ممکنه اینجا رو بخونند، میدونه، ممنون میشوم بهم بگه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر