ما در سرزمین دور، یک دوستی داشتیم به اسم پیتر. این پیتر حدوداً 40 ساله بود. کلاً از نظر تیپ و قیافه ودرآمد هم مشکلی نداشت خیلی هم شوخ طبع بود. از آنهایی که همیشه وقتی حتی یادشان هم می افتی نمیتوانی از لبخند زدن جلوگیری کنی. ظاهراً خیلی هم دوست داشت سروسامون بگیرد . یک زمانی دوست دختری داشته ازکشور دانمارک. ولی بعد از مدتی کوناه که به آنجا برای دیدن دختر و خانواده اش رفته بود. دوستیشان بهم خورده بود. البته دوستی به قصد ازدواج یا باهم زندگی کردن وگرنه دوستی کاری آنها کماکان ادامه داشت. ء
وقتی هم ما آنجا بودیم ، برای یک سفرکاری به ژاپن رفت و وقتی برگشت خیلی خوشحال بود. به ما گفت که یک سری مقدمات چیده است و اتفاقاتی در شرف انجام است!! . بعد از دوماه دوباره به بهانۀ کار به ژاپن برگشت، ولی این دفعه خیلی ناراحت برگشت. بعد از چند روز دلیلش را البته باخنده و شوخی به ما گفت . جریان اینطوری بوده که به دختری که به او علاقمند شده بوده ، پیشنهاد داده بوده که حتما سری به سرزمین دوربزند و هرچه سریعتر بهترو همۀ جاها رو به او نشان خواهد دادو غلامی او را خواهد کردو ...آن دختر هم میگوید باشد ولی با شوهرم میایم!!.ء
پیتر تازه آنموقع به آن دختراز اینکه به او علاقه مند شده بوده میگوید و اینکه فکر نمیکرده ازدواج کرده باشد . دخترژاپنی هم کلی خندیده بوده و گفته بوده که هرکس باید از سرزمین خودش ماهی بگیرد!. پیتر وقتی این ماجرا را برای ما با چاشنی خنده و شوخی تعریف میکرد میگفت: من آخر اینجا هیچ ماهی نمیبینم. همه نهنگند!!.
من همانوقع به فکرم رسید که به او پیشنهاد بدهم که یک سری به ایران بزند. شاید آنجا ماهی مناسبی پیدا کرد!!. در ذهنم هم چند نفر از دوستانم را کاندید کرده بودم که فکر میکردم چقدر به هم می آیند.
گذشت و ما به مملکت خودمان آمدیم و انقدر درگیر زندگی شدیم که پیتر را به تدریج فراموش کرده بودیم. هر از گاهی او ای میل میزد و از ابراز علاقه اش به دیدن از ایران میگفت و میگفت در اولین فرصت به ایران خواهد آمد. ما هم از آنجا که بسیار درگیرزندگی شده بودیم، با خودگفتیم در اولین فرصت او را رسماً دعوت خواهیم کرد و دریغ از اینکه اولین فرصت هرگز پیدا نشد. چند ماهی بود که از او خبر نداشتیم تا اینکه مدتی پیش، نامه ای فرستاد ودر آن از اینکه با دختری بسیار خوب وجذاب و زیبا!! از کشور کنیا دوست شده است گفت .
چند روز پیش هم نامۀ دیگری با خوشحالی برای ما نوشته بود که تعطیلات را کنیا رفته است و کلی خوش گذشته و با خانوادۀ دختر آشنا شده است و چند عکس از آن دختر و خودش در کشور کنیا برای ما فرستاده بود. الان داشتم به آن عکس نگاه میکردم. نمیخواهم خاله زنک بازی در بیاورم یا تبعیض نژادی کنم و یا..... ولی در این عکس فقط سیاهی است در کنار پیترهمیشه خوشحال. شاید از این خوشحال است که ماهی به تورش خورده است که نهنگ نیست وسیاه بودنش هم او را منحصر به فرد کرده است . و من فکر میکنم که اگر تنبلی نکرده بودم شاید الان یکی از دوستانم در کنار پیتر بود!.ء
من همانوقع به فکرم رسید که به او پیشنهاد بدهم که یک سری به ایران بزند. شاید آنجا ماهی مناسبی پیدا کرد!!. در ذهنم هم چند نفر از دوستانم را کاندید کرده بودم که فکر میکردم چقدر به هم می آیند.
گذشت و ما به مملکت خودمان آمدیم و انقدر درگیر زندگی شدیم که پیتر را به تدریج فراموش کرده بودیم. هر از گاهی او ای میل میزد و از ابراز علاقه اش به دیدن از ایران میگفت و میگفت در اولین فرصت به ایران خواهد آمد. ما هم از آنجا که بسیار درگیرزندگی شده بودیم، با خودگفتیم در اولین فرصت او را رسماً دعوت خواهیم کرد و دریغ از اینکه اولین فرصت هرگز پیدا نشد. چند ماهی بود که از او خبر نداشتیم تا اینکه مدتی پیش، نامه ای فرستاد ودر آن از اینکه با دختری بسیار خوب وجذاب و زیبا!! از کشور کنیا دوست شده است گفت .
چند روز پیش هم نامۀ دیگری با خوشحالی برای ما نوشته بود که تعطیلات را کنیا رفته است و کلی خوش گذشته و با خانوادۀ دختر آشنا شده است و چند عکس از آن دختر و خودش در کشور کنیا برای ما فرستاده بود. الان داشتم به آن عکس نگاه میکردم. نمیخواهم خاله زنک بازی در بیاورم یا تبعیض نژادی کنم و یا..... ولی در این عکس فقط سیاهی است در کنار پیترهمیشه خوشحال. شاید از این خوشحال است که ماهی به تورش خورده است که نهنگ نیست وسیاه بودنش هم او را منحصر به فرد کرده است . و من فکر میکنم که اگر تنبلی نکرده بودم شاید الان یکی از دوستانم در کنار پیتر بود!.ء
پ ن: من هنوز نتوانسته ام راه حلی برای مشکل بهم خوردن فرمت نوشته بعد از پابلیش کردن برسم. همانطوریکه دیده میشود، بعد از علامتها و نقطها ها یک حمزۀ زائد گذاشته ام که نقطه ها و علایم به اول خط نروند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر