تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

امیدواری!!

این درست است که آدم خود را باید با هدفهایش بسنجد ونه دیگران، ولی گاهی ناخودآگاه موقعیتهایی پیش می آید که انسان خود را با دیگران مقایسه می کند. حداقل برای من یکی که اینطور است. یه سری آدمها هستند که عجیب باعث امیدوار شدنم می شوند. اینها عموماً تشابهاتی به من دارند این تشابهات را من به این صورت طبقه بندی کرده ام:
1- کسانی که چشم انداز آینده ای مشترک با آنها دارید و یا به عبارتی اهدافتان یکی است. بعضی وقتها انسانهایی پیدا می شوند که در ابتدای امر از گذشته آنها چیزی مشخص نیست ولی میبینید هدف مشترکی با این شخص دارید و مشاهدۀ تلاشها ی این شخص، انگار نیرویی به آدم میدهد و میگوید" تو هم برو، تو هم میتوانی". در این چور مواقع اگر انسان بر گذشتۀ فرد مورد نظر زوم نکند، شاید نتیجۀ بهتری عایدش شود. به این دلیل که اگر گذشته اش از دیدگاه شما نقاط مثبت بیشتری نسبت به شما داشته باشد، موفقیتهای این شخص از دیدگاه شما منوط به گذشتۀ درخشانش می شود نه تلاشهایش.
2- کسانی که پیشینۀ فرهنگی، اجتماعی، معلومات و یا حتی خصوصیات مشترک فردی با تو دارند و چند پله بالاتر از تو نسبت به هدفت ایستاده اند. نمونه اش دانشجویانی که در خارج درس میخوانند. وقتی موفقیتهای یک ایرانی دیگرکه همان مشکل زبان و فرهنگ و .. را قبلاً داشته اند، میبیند، انگار ذهنشان به آنها می گوید تو هم میتوانی.سعی بکن.
**
حالا هدف من از گفتن اینها چه بود؟
من در این مدتی که خانه نشین شده ام، به دنبال کارهای پاره وقت هم بوده ام. یکبار یک آگهی در روزنامه دیدم که با شرایط من جور در می آمد و نزدیک خانه مان هم بود. یک شرکت مشاوره ای بود که برخی پروژه های تحقیقاتی هم انجام میداد و لزومی هم نداشت برای انجام این کارها حتماً به شرکت مزبور رفته و فقط هنگام تحویل کار یا احیاناً برخورد با مشکل به آنجا می شد رفت.
در ابتدای امرو موافقتشان با کار من، با توجه به داده هایی ، یک پروژۀ نسبتاً بزرگی پیشنهاد شد و من هم از خدا خواسته قبول کردم و به محض رسیدن به خانه، شروع به نوشتن برنامه هایی جهت مدیریت این پروژه و برنامۀ زمانی و چارت و نحوۀ بدست آوردن اطلاعات لازم دیگر واز این بساطها کردم و کلی هم خوابهای خوش مابین این کارها دیدم که این کار جقدر به تجربه ام می افزاید و اصلا میتوانم از این کار ایده بگیرم برای نوشتن یک پروپوزال و حالا کدام دانشگاه بروم و از این جور خوابها!!!.
دفعۀ بعدی که رفتم ، رئیس شرکت فوق، کلی از اینکه چقدر خوب برنامه ریزی کرده ای و اینها صحبت کرد و بعد هم گفت ما فعلاً روی یک موضوع دیگر تحقیق می کنیم و بعد از دو هفته به سراغ پروژۀ شما میرویم. حالا شما میتوانید منتظر بمانید و یا اینکه در تحقیقات کتابخانه ای که ما مشغول انجام آن هستیم به ما کمک کنید. من هم با خودم گفتم دو هفته که چیزی نیست حالا در این بین میتوانم ترجمه ای هم بکنم و پولی هم از این طریق دربیاورم. نشان به این نشان که این دو هفته تا مرداد ماه امسال پیش رفت (از بهمن سال گذشته شروع شده بود) و من دیگر از اینهمه ترجمه و تحقیقات کتابخانه ای و انتظار خسته شده بودم واز انجاییکه شرکت مزبور هم تغییر مکان داده بود که به محل ما دور بود، به آنها اعلام کردم که دیگر ادامه نمیدهم.
دو هفتۀ پیش ، رییس شرکت مزبور تماس گرفت و گفت چرا برای تسویه حساب نمیروم و بعد هم گفت که قرار است از هفتۀ بعد( همین هفته) به پروژه ای که من قرار بود انجام دهم، بپردازند. امروز که من تماس گرفتم که کی به آنجا بروم، گفتند این هفته نه ، انشاالله دوهفتۀ دیگر خودمان خبرتان میکنیم !!.
اصولاً من که از خیر کار کردن اینطوری گذشتم، ولی من که تا قبل ها خودم را یک آدم بی برنامه و هردنبلی میدانستم به خودم کلی امیدوار شده ام که نه اصلاً اینطوری نیست ، از شما چه پنهان حالا که خودم را منظم تر دیده ام، فکر تاسیس یکی از این شرکتهای مشاوره ای هم به کله ام زده است و دارم وضعیت را ارزیابی می کنم. خدا را چه دیده اید ، شاید من هم یک شرکتی بزنم که شرکت مشاوره ای مزبور را مشاوره کنم!!.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative