تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۶ بهمن ۴, پنجشنبه

کبریت، می می نی، جانی دپ ، عشق و قورمه سبزی

1-نوشته های پست قبل علی رغم اینکه با نوشتنشان، احساس راحتی بیشتری کردم ولی نمیدانم چرا میخواهم هرچه زودتر برود پایین. شاید دلیلش این است که یکی از زوایای پنهان روحیم را عیان کرده ام که تا به آن پست به کسی حتی نزدیکترین دوستانم چیزی در این موارد نگفته بودم. نگرانم می کنند این جوری عیان کردنها!.
2- یک بستۀ دوازده تایی کبریت خریده ایم و به فراز داده ام تا با آنها بازی کند. یادم است وقتی بچه بودم با اینها خانۀ دو طبقه هم درست میکردم ولی نمیدانم چرا الان یادم رفته و هرکاری می کنم از روی هم می افتند.
3- این برفها چرا آب نمیشوند؟ از خانه که بیرون میرویم هر آن امکان دارد سر بخوریم. چند روز پیش داشتم به یکی از آشنایان در مورد گلوبال وارمینگ و اثراتش می گفتم و اینکه این هم نشانه ای کوچک از همین پدیده میتواند باشد. او با اطمینان گفت : نه اینها همه اش کار رژیم است!!ء
4- لولۀ آب ترکیده بود و بعد از درست کردنش، دوباره مشکلی در کنتور آب پیدا شد. آب گرم خیلی کم می آید در حقیقت مثل آب سماور است.
5- تقریباً دو هفته به تولد فراز مانده است و من مانده ام و لیست خرید طولانی که سفارش داده است. دیروز به بوستان پونک رفته بودیم، از اسباب بازی فروشیها که رد می شدیم می گفت: من داد نمیزنم، من جیغ نمی زنم که ماشین بخر، ماشین بخر. شما خودتون برای تولدم از اون لودرها میگیرید!!.
6- فراز هیچ وقت با کتابهای "می می نی" ارتباط برقرار نکرد. من هم خیلی دوستشان ندارم. نمیدانم این حس را من به او منتقل کرده ام و یا خودش اینطوری است . در عوض تا دلتان بخواهد از کتابهایی که قدیمها بود خوشش می آید کتابهایی مثل : دزده و مرغ فلفلی. حسنی نگو یه دسته گل، حسنی ما یه بره داشت. تازگیهاهر شب موقع خواب از من میخواهد قصۀ کدو کدو قلقله زن را برایش بگویم.
چند مدت پیش هم مهمانهای ناخوانده ( همانیکه در یک شب بارانی کلی حیوان به خانۀ پیرزن می روند. دوست دارد خودش اسم حیوانها و حرفهایی که آنها میزنند را بگوید). قصۀ شنگول منگول را هم وقتی خیلی کوچکتر بود دوست داشت ولی من دوست نداشتم. مخصوصاً از آن قسمتی که گرگه شنگول منگول را میخورد و بعد مامان بزی میرود با شاخهاش شکم گرگه را پاره می کند. خیلی خشن است. هروقت میگویم می می نی را بگویم می گوید نه دوستش ندارم.
7- وقتی قصه ها تمام میشود با صدای بلند می گوید: "قصۀ ما به سر رسید، کلاغه نرسید"! . یا " ما پایین بودیم، ماست پایین بود، قصۀ ما راست بود"!!.ء
8- دلم برای خانۀ مادرم تنگ شده است. دوست دارم چند روزی بروم آنجا، لم بدهم، غذای آماده شده بخورم وفیلم با خیال راحت ببینم و از بابت فرازهم نگران نباشم.
9-مادر من خصوصیتی دارد که فکر میکنم برای مادرها خصوصیت خوبی باشدو آن بی خیالی اش و خیلی نگران نشدنش است. این نگران شدن عجیب جلوی دست و پا را میگیرد ومن فکر می کنم بچه ها خیلی سریع آنرا می فهمند و دست و پایشان بسته می شود هر چند که ما به ظاهر به روی خودمان نیاوریم.
10- یک دی وی دی گرفته ام که سه تا فیلم دارد و جانی دپ بازگرشان است. هروقت گذاشته ام که ببینم بعد از ده دقیقه حوصلۀ فراز سر میرود و نق زدنهایش شروع میشود و من از خیر فیلم دیدن میگذرم. وقتی هم که او میخوابد من یا انقدر خسته ام که خودم هم باید بخوابم، یا کارهای دیگری دارم که یکی از آنها پای اینترنت نشستن است!! و خواندن نقل های دیگران در مورد فیلمهایی که دیده اند!!
11-جند دقیقه پیشن سریال بلفی و لی لی بیت را نشان میداد وقتی داشت تمام میشد دیدم فراز دارد آخ جون آخ جون می کند و می خندد. می گویم چرا خوشحالی؟ میگوید آخه اونا یخ آوردند سنجابه حالش خوب شد!!. من با خودم فکر می کنم ببین چقدر نگران سنجابه بوده!!.الان هم کارتون تپلی ها را نشان میدهد و فراز از خودش خوشحالی دارد در می کند. این تپلی ها را شبکۀ بی بی سی پرایم هم نشان میدهد. هر دو (چه فارسی ، چه انگلیسی) از برنامه های مورد علاقۀ فراز از حدود شش هفت ماهگی بوده است.
12- دیروز فراز برای اولین بار عبارت " من عاشقم" را بکار برد . ما هم با تعجب و خنده از او پرسیدیم : عاشقی؟ عاشق چی؟ عاشق کی؟ فراز هم گفت : عاشق آب بازی!! و خیال ما را راحت کرد.
13- یکی از کارهای عجیب من، اضافه کردن اسم وبلاگم در لیست وبلاگهای به روز شده است. من معمولاً قدیمها از روی آن وبلاگی را انتخاب میکردم و میخواندم. یکبار بالای این لیست، فرم اضافه کردن وبلاگ به این لیست را دیدم و دست به کار شدم . هنوز نمیدانم چرا این کار را کرده ام. یعنی من انقدر به جالب بودن وبلاگم مطمئن بودم که یک سری از آنجا بیایند این را بخوانند؟ نمی دانم.
14- غذایی که من هیچوقت نمی توانم از آن صرف نظر کنم قورمه سبزی است. به نظر من بهترین غذای دنیاست. وقتی قورمه سبزی باشد اصلاً به این فکر نمی کنم که چقدر بیشتر از کالری مورد نیاز بیشتر می خورم.




۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام مامان فراز. مرسی که محمود رو تشویق کردین! :) مطالبتون رو از دیشب داشتم میخوندم. فراز هم با نمکه و حتما حسابی آتیش میسوزونه. حالا الان دیگه بهتر میخوابه و یا باز هم شیطونی میکنه؟
در مورد پست قبل چقدر حست بمن نزدیکه شاید من هم همچین اتفاقی برام افتاده. من آدم توداری هستم و هیچ وقت در مورد خیلی چیزها با کسی حرف نزدم.شاید هم برای همینه که این چیزها شاید خیلی کوچیک هنوز توی دلمون هست. بنظرمن اگه میبینی اذیتت میکنه و میخواهی از دستش خلاص شی پاکش کن. همون روش خانم شین. شاد باشی.

Google Analytics Alternative