تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

نمایشگاه کتاب، جوجه، گرانی و انگلیسی بالهجۀ فراز


1- اول اینکه نمایشگاه کتاب رفتم ولی کلاً سه ساعت طول کشید. نه اینکه نخوام بیشتر بمونم و ببینم ،ولی باید ملاحظۀ فراز و حوصله اش رو هم میکردم. تو همین سه ساعت هم خیلی( نه همشون) از کتابهایی که میخواستم رو تونستم پیدا کنم. نمایشگاه امسال نسبت به پارسال نظم بیشتری داشت. سالنها به ترتیب حروف الفبا بودند و اگر اسم ناشر کتاب مورد نظر رو میدونستیم، پیداکردنش آسون میشد. کتابهای دانشگاهی و نشریات اینها خیلی کم شده بودند، یا حداقل من خیلی ندیدم. غرفه های بچه ها هم خوب بود ولی من بیشترشون رو نتونستم ببینم. یک قسمتی داشته تو همین سالن کودکان و نوجوانان که از بچه ها عکس میگرفته. بابای فراز هم فراز رو میبره اونجا و این عکس عجیب بالارو که انگار فراز نقص عضو داره رو ازش میگیرند. البته نه اینکه اونها مقصر باشند، فراز نتونسته ژست مورد نظر اونا رو بالباس انتخابیش (اسپایدرمن!!) بگیره.
.

2- ما دو تا جوجۀ کوچولوی رنگی گرفتیم. یک کارتون بزرگ رو نصف کردیم و شده حیاط، ویک کارتون کوچکتر رو هم بنجره و دربراش گذاشتیم و شده خونۀ این جوجه ها و این مجموعه هم شده یکی از قسمتهای خونۀ ما. این جوجه ها هم برای خودشون دنیایی دارند ها. تا هوا تاریک میشه (غروب) میخوابند). صبح اول صبح هم از خواب بلند میشند و جیک جیک می کنند. خیلی هم سرحال و قبراق هستند. بنجرۀ خونشون شاید 2 در 2 باشه (سانتی متر). ولی همچین تقلا میزند از اون بیان بیرون تا برسند به حیاطشون که دیدنیه. فرازهم از وجود این دو نازنین رنگی کلی مستفیض میشه.

.

3- یکی ار وبلاگهایی که دوست دارم، وبلاگ انار و بخصوص ورزشکارشدن اناره. ازمطالب، کامنتها و صحبتهای مابین اون کلی به معلوماتم اضافه شده. به نظر من یکی از پربارترین کامنتدونی ها از نظر کمی و کیفیه. مدیریت این گروه (انار)و اعضای این گروه همه تشکیل یک مجموعۀ منسجمی دادند. امیدوارم همیشه اینطور بمونه. من البته استفاده میکنم از مطالب و خوندنیهاش ولی نمیتونم جزئی از گروهشون بشم به این دلیل که اصلاًً حال و حوصلۀ شمردن کالریهام رو ندارم. این قسمت سخت ماجراست.


4- یه مقدار غرغر کنم: چرا انقدر همه چیز گرون شده؟ چرا هیچ کدوممون صدامون در نمیاد؟ چرا هیچ کس کنترل نمی کنه؟ چرا رادیو تلویزون فقط دامن میزنند به این گرونی؟ چرا ؟ چرا؟


5- ازمیون سریالهای تلویزیونی، از سریال دکتر قریب خوشم می یاد. قبلاً هم گفتم،یکجورهایی به دلم میشینه. از اون معدود سریالهایی هست که آدمای دورۀ شاه و حکومتیهاش و نظامی ها رو لزوماً سیاه ندیده. قسمت هفتۀ پیشش، قبل از اینکه قریب بره خارج برای درس خوندن همراه دانشجوهای بورسیه، ظاهراً رضاخان اومده بوده و براشون سخنرانی کرده بوده، ولی اون قسمت کاملاً حذف شده بود و فقط اسم رضا شاه تو لیست بازیگرای انتهای فیلم بود!.


4- و اما فراز؛

دیروز فراز داشت برای من داستان میگفت. بشنوید داستانش رو:

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، یه پسری بود که اسمش فراز بود. این فراز یه بابا داشت، یه مامان داشت (بچم فکر میکنه باید هزارتا بابا و مامان داشته باشه). یه توپ داشت ، بعد یک روز اینها میرند بیرون، جیم چو جاجا بوجو قابو لالا شیشی آی لاو یو جیمی کیتی قوقو لولو....

من: اینا چیه میگی؟

فراز: دارم قصه ام رو انگلیسی میگم!!!

(اون آی لاویو وسط قصه اش منو کشته!)

**

دیروز هم به من میگه شعر بخون برام. من هم شعر عموزنجیرباف رو داشتم براش میخوندم که گفت:"نه، بزار من یه دونه جدیدشو بخونم"

من: بخون

فراز: (آهنگین بخونید لطفاً به سلیقۀ خودتون) یه دونه شیر بود، بعد این شیره میره تو باغ وحش، بعد طاووس بود، طاووسه بدحرف میزدو......
پی نوشت: من مطالب بالا رو نیمه شب نوشتم. الان که میبینم، فکر میکنم هرکدوم اینها کلی جای بحث داشته و من خیلی گذرا درموردشون نوشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative