- هفتۀ پیش هفتۀ عجیبی بود؛ دو تا از داییهام کارشون به بیمارستان کشیده شد. یکی در اثر سکتۀ قلبی و اون یکی در اثر بیماری کبدی، به فاصلۀ یک روز از هم.
برادر من که برای سرزدن به خونۀ یکیشون رفته بوده و داشته آماده میشده برای ملاقات اون یکی، تو چاله ای که برای آسانسور کنده شده بود می افته. چهارمتر.
خدا رو شکرهمۀ مشکلات نسبتا سطحی بوده. هرجند سقوط چهارمتری رانمیشود عمیق نگذاشت ولی همگی به خیر گذشت. دایی سکته کرده ام بعد از چند روز حالش خوب میشه. اون یکی هم از بیمارستان برگشته و برادر من هم هیچ اثری از شکستگی و ترک و .. دیده نشد. بعد از نصفه روز از بیمارستان برمیگرده.
من هم مدام با کسایی که میگند امسال سال بدیه و از حالا معلومه، کلنجار میرم که نه ، اینطور نیست. نمیشه گفت و ...
نمیخوام به این چبزا عقیده پیدا کنم.
****
فراز جدیدا در اثر برخورد با بچه های بزرگ فامیل حرفایی یادگرفته مثل" بی قرضه (همون بی عرضه)، دروغ گو، با حال". حالا بشنوید ازموارد استفادۀ این کلمات در خانه :
چند شب پیش ساعت 10 شده بود ، موقع خواب فراز بود و اینهم اصرار والاصرار که من باید سی دی زباله رو ببینم (یک سی دی هست از مجموعه ای از انیمیشن ها راجع به زباله و بازیافت که فراز خیلی دوستش داره. فکر کنم یکبار از طرف مامورای شهرداری انداخته شد خونمون چون یادم نمیاد همچین چیزی رو خریده باشیم). من هم تلویزیون رو خاموش کردم و گفتم موقع خوابه، فردا صبح. فراز عصبانی شده بود و میگفت : من قهرم، همه تون بی قرضه اید!!!
*
دیروز شربت آبلیو میخواست. براش درست کردم. فراز هم گفت "که من باید ببرم اطاق جلوی تلویزیون بخورم و خودم هم باید لیوان روببرم".
تا نصفه مسیر که رفت دیدم داره گریه می کنه و میگه "کم شد" . من هم گفتم عیب نداره و لیوانش رو گرفتم و پیش چشم خودش در حالیکه ازش هم میپرسیدم از اینم بریزم، از اون هم بریزم، براش دوباره لیوان رو پرکردم. دوباره شروع کرد به نق زدن که" من اینو نمیخوام، من همون قبلی خودم رو میخوام". من هم گفتم خودت اینطور خواستی و من هم همون کاری که خواستی رو کردم.
وقتی دیدم دوباره نق نق می کنه دیگه هیچی بهش نگفتم و مشغول کارای خودم شدم. فراز هم نق نقش شدت گرفت و وسطاش میگفت : من ناراحتم، شما ها دروغ گویید!!
...
البته اینو هم بگم که من بعد از شنیدن این کلمات و عبارات تازه واکنشی نشون نمیدم، چون خوندم و شنیدم که نشون دادن واکنش باعث بدتر شدن اوضاع میشه.
**
فراز امروز اومده و به من میگه سی دی نانای بزار برام. اولش یک کم تعجب کردم، بعد هم فکر کردم که بهتره به خواستش احترام بگذارم. به خیال اینکه منظورش سی دی هست که آهنگ دمش گرم افشین رو میگه، اونو گذاشتم (چون این آهنگ رو خیلی دوست داره). میگه : "اینو که نمی خوام، اونی که دو تا دختر داره نانای می کنند". من که متوجه نشده بودم چی میگه چون همۀ این سی دی های نانای، بالاخره دختر دارند .
برادر من که برای سرزدن به خونۀ یکیشون رفته بوده و داشته آماده میشده برای ملاقات اون یکی، تو چاله ای که برای آسانسور کنده شده بود می افته. چهارمتر.
خدا رو شکرهمۀ مشکلات نسبتا سطحی بوده. هرجند سقوط چهارمتری رانمیشود عمیق نگذاشت ولی همگی به خیر گذشت. دایی سکته کرده ام بعد از چند روز حالش خوب میشه. اون یکی هم از بیمارستان برگشته و برادر من هم هیچ اثری از شکستگی و ترک و .. دیده نشد. بعد از نصفه روز از بیمارستان برمیگرده.
من هم مدام با کسایی که میگند امسال سال بدیه و از حالا معلومه، کلنجار میرم که نه ، اینطور نیست. نمیشه گفت و ...
نمیخوام به این چبزا عقیده پیدا کنم.
****
فراز جدیدا در اثر برخورد با بچه های بزرگ فامیل حرفایی یادگرفته مثل" بی قرضه (همون بی عرضه)، دروغ گو، با حال". حالا بشنوید ازموارد استفادۀ این کلمات در خانه :
چند شب پیش ساعت 10 شده بود ، موقع خواب فراز بود و اینهم اصرار والاصرار که من باید سی دی زباله رو ببینم (یک سی دی هست از مجموعه ای از انیمیشن ها راجع به زباله و بازیافت که فراز خیلی دوستش داره. فکر کنم یکبار از طرف مامورای شهرداری انداخته شد خونمون چون یادم نمیاد همچین چیزی رو خریده باشیم). من هم تلویزیون رو خاموش کردم و گفتم موقع خوابه، فردا صبح. فراز عصبانی شده بود و میگفت : من قهرم، همه تون بی قرضه اید!!!
*
دیروز شربت آبلیو میخواست. براش درست کردم. فراز هم گفت "که من باید ببرم اطاق جلوی تلویزیون بخورم و خودم هم باید لیوان روببرم".
تا نصفه مسیر که رفت دیدم داره گریه می کنه و میگه "کم شد" . من هم گفتم عیب نداره و لیوانش رو گرفتم و پیش چشم خودش در حالیکه ازش هم میپرسیدم از اینم بریزم، از اون هم بریزم، براش دوباره لیوان رو پرکردم. دوباره شروع کرد به نق زدن که" من اینو نمیخوام، من همون قبلی خودم رو میخوام". من هم گفتم خودت اینطور خواستی و من هم همون کاری که خواستی رو کردم.
وقتی دیدم دوباره نق نق می کنه دیگه هیچی بهش نگفتم و مشغول کارای خودم شدم. فراز هم نق نقش شدت گرفت و وسطاش میگفت : من ناراحتم، شما ها دروغ گویید!!
...
البته اینو هم بگم که من بعد از شنیدن این کلمات و عبارات تازه واکنشی نشون نمیدم، چون خوندم و شنیدم که نشون دادن واکنش باعث بدتر شدن اوضاع میشه.
**
فراز امروز اومده و به من میگه سی دی نانای بزار برام. اولش یک کم تعجب کردم، بعد هم فکر کردم که بهتره به خواستش احترام بگذارم. به خیال اینکه منظورش سی دی هست که آهنگ دمش گرم افشین رو میگه، اونو گذاشتم (چون این آهنگ رو خیلی دوست داره). میگه : "اینو که نمی خوام، اونی که دو تا دختر داره نانای می کنند". من که متوجه نشده بودم چی میگه چون همۀ این سی دی های نانای، بالاخره دختر دارند .
بهش گفتم نمی دونم به نظر خودت کدوم این سی دی هاست و کیف سی دی ها رو بهش دادم. گشت و یک سی دی قرمز گه روش نوشته ترکیه ای و مال صد سال پیشاست و از این سی دی های اضافۀ خواهرم بوده که به ما داده بود تا قبل از دور ریختنش ما هم مستفیض بشیم ! رو پیداکرد. گذاشتم براش و اولین آهنگش آهنگ ابراهیم تاتلیسه که دو تا دختر به روش کاملاً سنتی میرقصند توش. وقتی اینو دید کلی ذوق کرد و گفت "همینو میخواستم. این خیلی باحاله" !!
سلیقۀ جواد به این میگن دیگه، نه؟؟!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر