اول اینکه یک کتابی خوانده ام به اسم "بانوی من، قمری من" نوشتۀ رولد دال و ترجمۀ سهیلا طهماسبی. این نویسنده ،کتابهای کودکان رو معمولاً مینوشته، کتاب چارلی و کارخانۀ شکلات سازی، و هلوی غول پیکر و خیلی از کتابهای دیگه از نوشته های این نویسنده است. به نویسندۀ کتابهای کودکان شهرت داره ولی در این داستانش از کودکان خبری نیست. کتاب بانوی من ، قمری من، پانزده داستان کوتاه داره. روایت داستانها جذاب و پرکششه. آدمهای داستان در عین واقعی بودن، یا خیلی ساده هستند و یا یک خباثت پنهان و بی عذر و بهونه در خودشون دارند. پایان داستانها به طرز شگفت انگیزی تکان دهنده است (به نظر من) چیزی که آدم انتظارش رو اصلاً نداره. بعد هم فکر رو مشغول خودش میکنه. من الان چند روزی هست که فکرم مشغول داستان "ماشین داستان نویسی خودکار" و "پوست " و بعضی دیگه از داستانهاش هست. کلاً جالبه.
من قصد داشتم که این کتاب رو برای وبلاگ راوی بخونم تا علاوه بر نابینایان،کسانی که به این کتاب دسترسی ندارند هم بتونند استفاده کننند، ولی از اونجا که من یک ایرانی شریف هستم، اون قضیۀ بهشت و جهنم ایرانی وخارجی مصداق پیدا میکنه برام. یعنی الان من اینترنتم فکر نکنم سرعت بدی داشته باشه برای دانلود، ولی چی؟، میکروفون ندارم. یعنی داشتیم ها، ولی هرچی میگردم پیداش نمی کنم که نمیکنم. اینشاالله که به زودی زود این میکروفون پیدا بشه و ببینم اونوقت دیگه چیزی کم ندارم.
دوم اینکه هوا ابریه، طبق گزارشهای هواشناسی باید برف می اومده که نیومده. من علاوه بر اینکه گلوم داره میسوزه و درد میکنه و هی دماغم رو میچلونم، نگران اینم که حالا اگه برف نیاد چی؟نکنه خشکسالی بشه امسال ؟ تازه آلودگی هوا هم این چند روزه داره به حد بحران میرسه و صبح میگفت که دارند دوباره از این کمیته های بحران تشکیل میدند!.
بوی سوپ خونه رو گرفته ولی علاوه بر اینکه خونه همچنان نامرتبه و استکانهاس صبح شسته نشدند، فکر میکنم به اینکه این هفته هم رفت، بدون اینکه من یک قدمی به جلو بردارم. عمراً بتونم تو این هوا و با این وضعیت برم وسط شهر، ولی این دیر رسیدن به برنامه هام رو چی کار کنم؟
الان تلویزیون روشنه و یک دکتری داره در مورد افسردگی حرف میزنه و علائمش و نوع حاد و مزمنش!
سوم اینکه فراز همچنان میره مهد و برمیگرده. باید در مورد کاراش و خودش حرف بزنم که بالاخره این کار رو میکنم.
چهارم اینکه از نظراتتون راجع به پست پایین هم ممنون، دیدگاههای شما هم جالب و هم تامل برانگیز بود برام. خود من هنوز گیج این فاصله هایی هستم که به مرور بین دوستیها پیش میاند و آدم رو مردد میکنند.
پنجم: خدا رو چه دیدید، شاید خونه رو که تمیز کردم ، بیام دوباره اینجا بنشینم و درمورد شعهای بچگیام بگم و اینکه چقدر وقتی شعر برای فراز میخونم، یا فراز برای من شعر میخونه، یاد اون موقعهای خودم می افتم.
من قصد داشتم که این کتاب رو برای وبلاگ راوی بخونم تا علاوه بر نابینایان،کسانی که به این کتاب دسترسی ندارند هم بتونند استفاده کننند، ولی از اونجا که من یک ایرانی شریف هستم، اون قضیۀ بهشت و جهنم ایرانی وخارجی مصداق پیدا میکنه برام. یعنی الان من اینترنتم فکر نکنم سرعت بدی داشته باشه برای دانلود، ولی چی؟، میکروفون ندارم. یعنی داشتیم ها، ولی هرچی میگردم پیداش نمی کنم که نمیکنم. اینشاالله که به زودی زود این میکروفون پیدا بشه و ببینم اونوقت دیگه چیزی کم ندارم.
دوم اینکه هوا ابریه، طبق گزارشهای هواشناسی باید برف می اومده که نیومده. من علاوه بر اینکه گلوم داره میسوزه و درد میکنه و هی دماغم رو میچلونم، نگران اینم که حالا اگه برف نیاد چی؟نکنه خشکسالی بشه امسال ؟ تازه آلودگی هوا هم این چند روزه داره به حد بحران میرسه و صبح میگفت که دارند دوباره از این کمیته های بحران تشکیل میدند!.
بوی سوپ خونه رو گرفته ولی علاوه بر اینکه خونه همچنان نامرتبه و استکانهاس صبح شسته نشدند، فکر میکنم به اینکه این هفته هم رفت، بدون اینکه من یک قدمی به جلو بردارم. عمراً بتونم تو این هوا و با این وضعیت برم وسط شهر، ولی این دیر رسیدن به برنامه هام رو چی کار کنم؟
الان تلویزیون روشنه و یک دکتری داره در مورد افسردگی حرف میزنه و علائمش و نوع حاد و مزمنش!
سوم اینکه فراز همچنان میره مهد و برمیگرده. باید در مورد کاراش و خودش حرف بزنم که بالاخره این کار رو میکنم.
چهارم اینکه از نظراتتون راجع به پست پایین هم ممنون، دیدگاههای شما هم جالب و هم تامل برانگیز بود برام. خود من هنوز گیج این فاصله هایی هستم که به مرور بین دوستیها پیش میاند و آدم رو مردد میکنند.
پنجم: خدا رو چه دیدید، شاید خونه رو که تمیز کردم ، بیام دوباره اینجا بنشینم و درمورد شعهای بچگیام بگم و اینکه چقدر وقتی شعر برای فراز میخونم، یا فراز برای من شعر میخونه، یاد اون موقعهای خودم می افتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر