تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

دیدلاین،

"کارات هدفمند نیست، سعی کن مشخص کنی علائقت رو ، مسیرت رو، هدف زندگیت رو، به اون سمت برنامه ریزی کنی و بری، همین که کارهای نیمه تمومت رو، مثل همین پروژه، مثل اون کتاب تا نیمه ترجمه شده ات رو ، تموم کنی، خودش کلی انگیزه میده و از این رخوت در میای. رئیس اون شرکت احمقه؟ کدوم رئیس احمق نیست؟ همه عین هم هستند یکجورهایی. از حماقت اونها استفاده کن. تو که نمیتونی تغییرشون بدی . میتونی؟، ولی میتونی که از حماقتشون استفاده کنی به نفع خودت،
ناشر پیدا نمی کنی برای اون کتاب؟ تو تمومش کن، پیداکردن ناشر با من، بالاخره یکی رو پیدا می کنم که اون کتاب رو چاپ کنه،نمیتونم؟ حداقل کاری رو تا آخر تموم کردی و این خودش کلی احساس غرور میده بهت، اینطور نیست؟ اینهمه انرژی صرف کردی بابت این کارها و نیمه گذاشتنشون فقط خسته ات می کنه، همش یک قسمت از فکرت مشغول ایناست......".
راست میگه، بابای فراز رو میگم، انگار فکرای خودم رو مرتب و منظم و یکدست کرده باشه و بعد به خودم تحویل بده.
باید یک فکر اساسی کنم برای خروج از این رخوت و سستی. فکر کنم بهتره برای خودم یک دید لاین بزارم و طبق اون عمل کنم. مثلاً از همین امشب که اینجا نشستم یک کارایی رو بکنم بعد از نوشتن این مطالب. فکر کردن اینطوری هم خودش کلی بار آدم رو سبک می کنه. فکر کنم بهتر باشه از فردا دیگه کمتر تا اون دیدلاینی که مشخص می کنم به این وبلاگستان بیام. یا فقط وبلاگ دوستای خودم رو بخونم تو این مدت. آخه میدونید این رخوت من باعث شده تازگیها، هر لینک جالبی که کنار صفحه ای میبینم، هر کامنتی که تو یکی از وبلاگها به نظرم جالب می یاد رو سر میزنم و این شده که یکدفعه میبینم دو ساعت نشستم پای خوندن وهیچ کاری که درجهت اهداف و برنامه های خودم باشه انجام ندادم. بعدش هم کارهای خونه رو باید انجام بدم و مشغول شدن با فراز و روزم تموم میشه اینطوری.
حس بدی پیدا می کنم بعد این اتلاف وقت، باید به حداقل برسونم این رو.

***
یادمه اوائل که فراز کوچکتر بود( شش یا هفت ماهه) برای پیدا کردن راه حل مشکلات بچه داری (مثل بیدار شدن بچه در طول شب، سرماخوردگی، استفاده از آنتی بیوتیک هاو ....) که پیدا می کردم یا اضافه کردن معلوماتم ، خیلی به سایت بیبی سنتر سر میزدم و معمولاً مطالب اونجا رو کپی پیست میکردم تو برنامۀ ورد. علاوه بر خود مطلب که معمولاً توسط کارشناسان نوشته شده بود، کامنتهای خواننده ها هم برام خیلی جالب بود و کلی نکتۀ جدید داشت.
یکی از مطالبی که اون زمانها کپی پیست کرده بودم بهمراه کامنتهاش، در مورد پاسخ به سوالی بود که در مورد "ب ر ه ن ه" بودن پیش بچه ها پرسیده شده بود. کارشناس هم جواب داده بود که وقتی کنجکاوی بچه ها شروع میشه (خودش گفته بود به طور تقریبی از سه سالگی)، بهتره پوشیده تر بود. حالا این کلی نظرات موافق و مخالف داشت که هرکدوم در نوع خودشون جالب بودند و تقریباً یکی از پر کامنت ترین مطالب بود.
فکر می کنم صحبت در بارۀ این مسائل در همۀ کشورها و فرهنگ ها کلی نظر موافق و مخالف و کلی ایده و عقیده به همراه داره ، نمونه اش بحث در مورد هوش چ ن س ی خانم شین بود که یکی دو ماه پیش تو وبلاگش بود و همینطور بحث این روزهای وبلاگستان فارسی . جدیداً دوباره به اون سایت رفتم که ببینم هنوز هست یا نه و اگه هست چه نظرات جدیدی داره که دیدم برای اینترنتی که من استفاده میکنم ف ی ل ت ره.
شاید برای شما نباشه، اگر علاقمند هستید نظرات اونها رو هم بدونید، شاید بد نباشه به اون سایت سری بزنید. سوالش دقیقاً این بود:
Is it okay for our child to see us na*ked? Should we cover up when he's a certain age?
نبک رو ابنطور نوشتم که ف ی لتر نشه.برای اکانت من حتی بلاگ رولینگ هم ف ی ل ت ره. و خیلی از وبلاگها، چند روز پیش داشتم دنبال یک مطلب با موضوع کمپوست می گشتم که دوباره با همین مشکل برخوردم. کمپوست و ف ی ل ت ر؟ آدم دردش رو به کی بگه؟ تازه قستی ازتحقیقات پدر فراز که چهار سال در موردش زحمت کشیده هم کلمۀ کلیدیش همین مشکل رو داره. خنده دار نیست؟
***
امروز با تعریفا و بعد راهنمایی خانم شین از یک وبلاگ دیگه (فرانکلین) ، بالاخره من هم تونستم از گوگل ریدر استفاده کنم. جالبه، خودش ظاهراً سیستم رولینگ هم داره ولی من هنوز خیلی چیزها و امکانات هست که نمی شناسم از این سیستم. شاید بعد از اون دیدلاین تعییین شده نشستم و بیشتر یاد گرفتم .

***
دیروز اگه یک پسری رو دیدید تو پارک ملت که سوار یک الاغ پارچه ای (عروسک) شده بود و می گفت "عرو عرو عر بیدار شید، مشغول کار و بار شید"، و اینطوری یورتمه میرفت، باید بهتون بگم که گل پسر من رو دیدید که بهمراه عمه هاش رفته بود اونجا.
حیوونهای اونجا رو هم دیده بود و کلی براش جالب بود( هنوز باغ وحش نبردمش، متاسفانه) . مخصوصا طاووسش. میگفت" پرهای قشنگی داشت ولی بد حرف میزد" ظاهراً طاووس صدای بدی داشته که ترسونده بودتش.

***
دیروز محوطۀ پشت خونه رو بهمراه عمه های فراز بیل زدیم، خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت. فعلاً بیل زدیم و قراره تخم ریحون و شاهی و.. رو فردا بخریم. یک باغی بسازم من، چهل ستون چهل پنجره، جانم چل ستون چل پنجره، گفته باشم.
**
خدا کنه بتونم تا پایان دیدلاینی که مشخص می کنم برای خودم، کار مفیدی انجام بدم که بشه استارتم،
***
مطلب پایین هم جدید است. در ضمن مطلب پایین ترش هم به نسبت جدید است.



هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative