تقویم تولد

Lilypie Kids Birthday tickers

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

عطر ریحون، بوی بارهنگ


ما چند روز پیش به دو دلیل رفتیم میدان تجریش. یکی اینکه نوستالوژی بشیم و اینا و دوم اینکه تخم ریحون و شاهی بگیریم و بیاریم و بکاریم تو این محوطۀ پشتی خونه تا بلکه رستگار شیم. دیروزمن و فراز جان رفتیم و دوباره یک سری بیل دیگه زدیم و تخم ریحون و شاهی رو کاشتیم. ولی وقتی آب دادیم، دیدم یک هالۀ سفید لعابی (مثل هالۀ بارهنگ وقتی تو آب می اندازیم)، دور این تخمهای سیاه ریحون هویدا شد. این شک در من به وجود اومد که نکنه من بارهنگ خریدم؟ نظری دارید در این مورد؟ من همچین چیزی ندیده بودم.
اگه بارهنگ باشه، یا فردا پس فردا اونجا پر میشه از گیاهی نا معلوم ،یا اینکه خدا رو چه دیدی، گلوی زمین صاف میشه و شروع می کنه به قوقولی قو قو!.
******
دیروز یک دستمالی پهن بود روی زمین که فراز روش بساط خمیر بازی راه انداخته بود. وقتی میخواستم جمع کنم، فراز رفت و نشست داخلش و گفت منو بکش. من هم همین کار رو کردم ولی آخرش فراز، تعادلش رو از دست داد و با بینی افتاد روی زمین و شروع کرد به گریه. البته بعد از سه چهار دقیقه خوب شد و با چیز دیگه ای سرگرمش کرده بودم.
حالا امروز من داشتم کارام رو انجام میدادم و فراز هم داشت ماشین بازی میکرد برای خودش. یکدفعه اومد پیش من در حالیکه روزنامه هم دستشه؛
فراز: مامان، اینجا رو دیدی؟
من: چی رو؟
فراز: "همین جا دیگه، تو روزنامه، نوشته مامانا نباید فراز نی نی ها رو هل بدند، می افتن ، دماغشون درد میگیره، بیا ببین اینجا نوشته"!!

*****
من از این سریال مردهزارچهره که تو عید نشون میداد خوشم اومد. مخصوصاً از یک قسمتش که کلی خندیدم بابتش.
اونجا که رفته بود انرژی درمانی و اولش کارای اونا رو مسخره میکرد، بعد صحنۀ دادگاه بود و مدیری که میگفت :" آقای قاضی، من فهمیدم که اگه تو هیچ کاری عرضه ندارم ، تو جو گیر شدن استادم"، بعد صحنه دیگه ای از همون جلسۀ انرژی درمانی نشون داد که همۀ اونایی که این مسخره میکرد اونها رو نشسته بودند و این، نزدیک سقف بود!،
بعد از مدتها با دیدن یک برنامۀ تلویزیونی تونستم بخندم. به نظرم اگه این مهران مدیری نبود، یه چیزی کم بود تو ایران. البته فقط خودش نیست. این نتیجۀ یک کار گروهیه. مثلاً نوشته های پیمان قاسم خانی و یا بقیۀ عوامل پشت صحنه. نقدهای منفی رو هم راجع به این سریال خوندم ولی نتونستند نظرم رو تغییر بدند.
یاد اون سالهای اوجش با گروه ساعت خوش هم بخیر، از سال 72 فکر کنم شروع کردند تا به ساعت خوش رسیدند . سریال شاد و پر خنده ای بود. نمیدونم چون جوون تر بودم ، این دید رو داشتم یا نه واقعاً شاد بود؟
بعدش نمی دونم چی شده بود؟ چی کار کرده بودند که گفته بودند اجازۀ اینکه با همدیگه دوباره کار کنند رو تا ده سال ندارند (طبق یکی از مصاحبه هایی که با رضا عطاران تو یکی از مجله ها دیده بودم). فکرش رو بکنید، ده ه ساااال. تو باغ مظفر بود که مدیری تونسته بود از رادش و اون تپله کی بود؟( خان دایی جان اون سالها؟) استفاده کنه. بعد از اون گروه های مختلفی با مدیری کار کردند که همشون هم بعد از یک مدت جا می افتادند و الحق هم خیلیاشون بهترین نقشهاشون رو تو سریالهای 90 شبی این اجرا کردند. این آخریا هم که دیگه با قاسم خانی که به نظرم تو این زمونه ، یکی از بهترین فیلمنامه نویس هاست کارمیکنه و خداییش کارهای خوبی هم درمی یاد. هرچند به قدرت و جنم اون سالها نیست ، ولی خود این هم نعمتیه تو این بیمزگی بقیۀ فیلم ها و سریالهای تلویزیونی.
حالا چرا اینا رو نوشتم؟ این در راستای اون پستی بود که قبل تر ها نوشته بودم که دوست دارم از تمام هنرمندا وخواننده ها و نویسنده ها و ... تا وقتی زنده هستند یاد کنم و تشکر کنم. فعلاً این رو داشته باشید تا نفر بعدی تو یک پست دیگه.

هیچ نظری موجود نیست:

Google Analytics Alternative