1- عرض شود خدمتتون که یک جشنواره ای هست به نام جشنوارۀ غذا و سلامت که 24 و 25 و 26 همین ماه تو پارک ملت برگذار میشه. امروز ما رفتیم. ای بد نبود، خیلی بهتر از جشنوارۀ غذا و گردشگری بود که یکی دو هفته پیش تو کاخ نیاوران بود. ولی خوب فضا ناکافی بود و راهروی عبوری بین غرفه ها خیلی برای این خیل جمعیت کم به نظر می اومد و تو بعضی قشمتها خیلی ازدحام بود بعضی غرفه ها هم که انگار همین امروز بهشون گفته باشند شما غرفه دارید ، اصلاً آماده نبودند.
. برنامۀ موسیقی جینگلیلی مستون هم داشتند . تازه ، بزرگترین ساندویچ به طول 1500 متر(700 متر به روایت دیگر) قراره روز جمعه تو این پارک درست بشه و ساعت 12 به مردم پخش بشه. ما که اونروز تهران نخواهیم بود ولی حدس میزنم شاهد فجایع انسانی بیشماری باشیم. فکرش رو بکن ما ملت که معتقدیم مفت باشه کوفت باشه، حالا این کوفت جلوی خودمون هم درست بشه و کنار خیابون و اووه،اونهم یک پارک شلوغی مثل پارک ملت و کنار خیابون شلوغی مثل ولیعصر!، خدا عاقبت ملت رو به خیر کنه.
. برنامۀ موسیقی جینگلیلی مستون هم داشتند . تازه ، بزرگترین ساندویچ به طول 1500 متر(700 متر به روایت دیگر) قراره روز جمعه تو این پارک درست بشه و ساعت 12 به مردم پخش بشه. ما که اونروز تهران نخواهیم بود ولی حدس میزنم شاهد فجایع انسانی بیشماری باشیم. فکرش رو بکن ما ملت که معتقدیم مفت باشه کوفت باشه، حالا این کوفت جلوی خودمون هم درست بشه و کنار خیابون و اووه،اونهم یک پارک شلوغی مثل پارک ملت و کنار خیابون شلوغی مثل ولیعصر!، خدا عاقبت ملت رو به خیر کنه.
2- در زمانهای قدیم که من سرکار میرفتم، مجرد بود، کلۀ پربادی داشتم و جانم برای دوستان و دوستان همکاری که الان هیچ خبری ازشون ندارم در میرفت!، قرار شده بود از یک واحد کاری به واحد دیگه منتقل بشم ، کسی که جایگزین من شد یک پسر لوس و ننربود که از همون اول ازش به دلایل نامعلوم خوشم نیومد. البته نه اینکه خیلی نامعلوم باشه، دلیل از این بهتر که لوس و ننر باشه! این تو همون چند روزی که دیدمش، خیلی استفراغ! به نظرم اومد . خیلی سعی میکرد خودشو بزرگ جلوه بده و یک سوپر هیرو از خودش بسازه و مطلع!! به صورتی که هیچ موضوعی نبود که بین من و دوستانم ردو بدل بشه و این اظهار نظر نکنه.. بعد از اینکه به محل کار جدید رفتم با دوستانم همچنان تماس داشتم . کم کم فهمیم روابط عشقولانه ای بین یکی از دوستانم و این عتیقه برقرار شده و وعده و عید و حتی وعدۀ ازدواج و .. این چیزها. وقتی فهمیدم کلی ابراز تاسف کردم و لی خوب خیلی هم کاری از دستم ساخته نبود برای منصرف کردن این دوستم چون منکه خیلی که نمیشناختم این طرف رو فقط همینطوری بدم می اومد ازش و دلیل دیگه ای نداشتم. از اونطرف یکی دیگه از دوستان در همون محل به طرز مشکوکی هراز گاهی اعلام میکرد که برنامه هایی برای ازدواج براش پیش اومده و شاید دینش روهم تغییر بده (این دوستم مسلمون نبود) ولی خوب در کل خیلی چیزی بروز نمیداد، مرموز شده بود.
جریان حالا چی بود؟ این بود که این پسر با هردوتای اینها دوست شده و کاررو به وعده و وعید ازدواج هم رسونده بود. انقدر پررو بود که یک روز که با هردوتای اینها پشت سرهم قرار میگذره و اونروز با آبروریزی قضیه برملا میشه و ... نتیجه اش اینمیشه که یکی از دوستان تا مدتها افسرده میشه و متنفر از مردها و بعدش هم انتقامگیری از مردها (کاری که دختران نوجوان شکست خورده از عشق!! میکنند) و اوضاعی و بعدش هم این آقا به جای دیگه ای منتقل میشه و بعد هم مشخص میشه که این اصلاً یک نامزد قانونی داره برای خودش!!... اونموقع ها که جانم برای دوستانم در میرفت با خودم عهد بسته بودم که اگه یه روز من اینو تنها جایی ببینم، یک سیلی میزنم تو گوشش، عهد بسته بودم با خودم!!.
دیروز رفته بودم میدون انقلاب، از کنار یک نفر رد شدم که داشت سوار تاکسی میشد. قیافش خیلی به نظرم آشنا اومد. کلی فکر کردم و تازه یادم اومد که بعله ! این همونه! بعد فکر کردم به اینکه انقدر من این چیزها رو دیگه دیدم و شنیدم که قضیۀ این یارو دیگه خیلی کمرنگه پیششون و حتی اگر رودر رو هم بشیم حوصلۀ حتی نگاه کردن بهش رو هم ندارم چه برسه به اینکه حرف بزنم و یا باهاش دعوا کنم. این هم یکی از معجزات سن و ساله، نه؟
3- دیروز تو کتابفروشی های انقلاب هم یک دوری زدم و چند تایی کتاب خریدم. نشر جوانۀ رشد کتابهای جالبی داشت به نظرم. حالا یه روز دیگه باید سرفرصت برم و بخونم و احیاناً بخرم. یک سری کتاب داشت برای بچه ها تحت عنوان مهارتهای اجتماعی، یکی از این کتابها که از این سری خریدم اسمش هست" چقدر تو خوبی" تو این کتاب داستانهایی هست که به بچه ها نشون میده که باید به موقع " نه " بگویند و تعارف نداشته باشند. جالب بود به نظرم ولی خوب برای سن فراز هنوز مناسب نیست. چون باید خودم خیلی ساده ترش کنم و براش توضیح بدم. که کلی سوال پی ایندش هست که جواب درستشون رو نمیدونم و باید کلی مطالعه کنم بای این سوالهای پس آیند!!
4- جدیداً کتابی خوندم از انتشارات کانون برای گروه سنی ه !، به اسم "چه کسی موهایم را شانه زد"، یا یه همچین چیزی، یک مجموعه داستان کوتاهه و نویسنده اش مژگان کلهره، خوشم اومد. به نظرم قلم خیلی قشنگی داره، به دل من که خیلی نشست. نمیدونم کتاب دیگه ای هم از این نویسنده وجود داره؟
کتاب دیگه ای هم بود که نویسنده اش رضا امیرخانی بود. این هم داستانهای کوتاه بود. راستی کتاب" من او" هم از این نویسنده است ظاهراً. کلا خوشم اومد از سبک نوشتنش ولی قلم مژگان کلهر بیشتر به دلم نشست.
5- یکی دو هفته پیش اخبار اعلام کرد که سرعت اینترنت رو دارند بالا میبرند و قیمتش رو پایین. از اون روز به بعد بود که مشکلات اینترنتی من یکی که خیلی زیاد شد. الان میخوام یک صفحه ای رو باز کنم، باز نمیشه، همین بلاگر بعد از کلی سلام و صلوات ظاهر میشه. صفحۀ نظرات رو که باز میکنم اون صفحۀ کن نات دیسپلی معروف میاد!. بعضی وقتها هم کلی تو نظرات مینویسم و میخوام ارسالش کنم، دوباره همون صفحه می اید و هرچی نوشتم رو پنبه میکنه. خلاصه که عالمی داریم و با کلی مشکلات دست و پنجه نرم میکنیم برای هواکردن این پستها!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر