فراز برای من قصه میگفت . قصه اش را اینطور تمام کرد:
بالا رفتیم ماست بود، پایین رفتیم دوغ بود، قصّۀ ما سوپ بود!
**
آخر شب است و میخواهم فراز را بخوابانم.
فراز: من سیب زمینی سرخکرده میخوام و سس!
من: الان وقت خوابه و باید بخوابی
فراز : نه من همونو میخوام. گشنمه!
من: نه غذا تو خوردی، مسواکت هم زدی، قرصت رو هم خوردی، پاشو بریم بخوابیم.
فراز: آخه من که نمیگم، رئیس دندونامه که میگه، میگه اگه سیب زمینی سرخ کرده نخورم، عصبانی میشم!
**
آخر شب است و میخواهم فراز را بخوابانم.
فراز: من سیب زمینی سرخکرده میخوام و سس!
من: الان وقت خوابه و باید بخوابی
فراز : نه من همونو میخوام. گشنمه!
من: نه غذا تو خوردی، مسواکت هم زدی، قرصت رو هم خوردی، پاشو بریم بخوابیم.
فراز: آخه من که نمیگم، رئیس دندونامه که میگه، میگه اگه سیب زمینی سرخ کرده نخورم، عصبانی میشم!
*
مدتی پیش هم که شکلات میخواست میگفت :رئیس شکمم به من میگه شکلات، من که شکلات اصلاً دوست ندارم!.
***
من چند ساعت پیش پست پایین رو هوا کردم. انقدر سر این هوا کردن پستها جدیداً رنج میکشم و پشیمون میشم و مشقت میکشم که ه الان که دیدم میشه دوباره پست کرد دست به کار شدم. با این کار اخلاق وبلاگی رو هم رعایت کردم . درسته نونوش جان (چشمک)!.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر